يادداشت سردبير٬ شماره ٨٣
کمونيسم کارگرى٬
ناسيوناليسم و مسئله ملى
سياوش دانشور

غزه غرق در آتش و خون است. غزه به آزمايشگاه بمبهاى کثيف و فسفرى تبديل شده است. غزه تکرار جنين٬ ديرياسين و صدها جنايت ديگر توسط نسل ايرگونى ها است. در غزه جنايت جنگى و کشتار جمعى و قتل عام جريان دارد. غزه نشان توحش بورژوازى و از خود بيگانگى دنياى امروز و حاشيه شدن انسانيت است. دنيائى که دولتهاى متشخص دمکراتش در مقابل جنايت اظهار "تاسف" ميکنند و ژورناليستهاى قلم به مزدش به شرم آورترين شکلى رياکارى بورژوازى و استاندارد دوگانه و  اخلاقيات و ارزشهاى ضد انسانى را توجيه ميکنند.

اما همانطور که جنايت در فلسطين پديده منحصر بفرد و جديدى نيست٬ مواضع سياسى اعلام شده در اينمورد نيز منحصر بفرد و جديد نيستند. جنايت در غزه و نور افتادن مجدد روى مسئله فلسطين باعث شد تا طيفى از مواضع ناسيوناليستى از نوع فاشيستى و نژادپرست تا ناسيوناليسم چپ مجددا ابراز وجود کنند. در مقابل اين طيف سياست متلون ناسيوناليستى٬ کمونيسم کارگرى و انسانيت امروز بايد موضع روشن خود را مجددا مستدل کند.

چند فرض پايه اى  
کمونيسم کارگرى در رابطه با هر معضل مشخص سياسى راه حل سياسى خود را جلو ميگذارد. اين راه حل ترکيبى از راه حل بلافصل٬ ميانمدت و استراتژيک است. از نقطه نظر کمونيسم کارگرى مسئله ملى يک مسئله سياسى است و راه حل سياسى دارد. سياست ما مبنى بر پايان دادن فورى بر مشقات و جناياتى است که فى الحال به اعتبار وجود مسئله در جريان است و از مردم بيگناه قربانى ميگيرد٬ جريان گرفتن پروسه صلح که چشم انداز حل نسبى مسئله را باز و نيروهاى افراطى در هر دو سوى معادله را منزوى ميکند٬ و بالاخره صلحى پايدار و همزيستى مردم منطقه که اساسا در گرو بميدان آمدن نيروى طبقه کارگر و سوسياليسم و انترناسيوناليسم کارگرى است. هيچکدام از اينها به تنهائى موضع همه جانبه کمونيسم کارگرى را بيان نميکند.

با اين فرض و چهارچوب سياسى از نظر ما؛

١- اولمرت و شرکا در اسرائيل نماينده پيشتاز کمپ بورژوازى تروريستى است که روز روشن در مقابل جنايت سکوت ميکنند و يا وقت ميخرند تا به "نقطه دلخواه" برسند. هيچ رابطه يک به يکى بين دولت اسرائيل و مردم و طبقه کارگر اسرائيل وجود ندارد. دولت قومى- مذهبى- فاشيستى اسرائيل ربطى به طبقه کارگر و مردم صلح طلب اسرائيل ندارد. حتى آنجا که دولتها چه در اسرائيل و چه در هرجاى جهان در يک "انتخابات" به قدرت ميرسند٬ نماينده طبقه کارگر و مردم محروم نيستند. نماينده طبقه خودشان از طرق مکانيسمهاى دست بدست شدن قدرت سياسى بين طبقه حاکمه اند. انتخابات بطور کلى شايد مشروعيت دمکراتيک از نظر سيستم پارلمانى را تامين کند اما رابطه روشنى با نمايندگى شدن مستمر توده اهالى و تامين منفعت طبقه کارگر در سوخت و ساز سياسى ندارد. 

٢- حماس يک نيروى ارتجاعى و دست پروده اسرائيل و بورژوازى ضد کمونيست و حتى ضد سنت ناسيونال- ليبرال عربى است. حماس و نوع حماس بدوا محصول معادلات آنتى کمونيستى دوره جنگ سرد و امروز يک گوشه از جنبش اسلام سياسى و تروريسم اسلامى است. حماس مورد حمايت جمهورى اسلامى و دولتهاى واپسگرا در منطقه است. حماس ربطى به مردم فلسطين ندارد. حماس و تروريسم اسلامى نماينده مردم زحمتکش و طبقه کارگر در فلسطين نيست٬ بلکه آنها را در متن فقر و گرسنگى و تحريم اقتصادى و سياستهاى سرکوبگرانه اسرائيل و آمريکا و حمايت دولتهاى غربى گروگان گرفته است. حماس همانقدر "نماينده" مردم فلسطين است که جمهورى اسلامى "نماينده" مردم در ايران.   

٣- سازمان فتح و دولت کرانه غربى محمود عباس يک جريان مرتجع ناسيوناليست و دولتى ناپايدار در معادلات سياسى آمريکا-اسرائيل در منطقه است. فتح در بهترين حالت خود يک اردن و سوريه و عراق و يمن ديگر است. دولتى ضد کارگرى و ضد زن و واپسگرا. فتح و محمود عباس امروز محصول دگرديسى سازمان آزاديبخش فلسطين و فساد آن و در يک مقياس وسيعتر محصول بى افقى و شکست ناسيوناليسم عرب است. فتح و حماس در عاليترين شکل خود نه نماينده کل مردم در فلسطين بلکه نماينده بورژوازى فلسطين اند.

۴- مستقل از ترکيب طبقاتى نيروهاى سياسى در فلسطين يک مسئله ملى واقعى و معرفه وجود دارد که شش دهه است لاينحل مانده است. لاينحل شدن اين مسئله اساسا متوجه سياستهاى آمريکا و اسرائيل و دولتهاى مرتجع ناسيوناليست عرب در منطقه و در دهه هاى اخير اسلام سياسى است. همين سياستهاى سرکوبگرانه و کشتار مکرر مردم در فلسطين توسط اسرائيل و با حمايت آمريکا و دولتهاى غربى زمينه رشد جريانات اسلامى و تروريسم اسلامى است و متقابلا برسميت شناسى دولت مستقل و متساوى الحقوق فلسطينى يک شرط مهم مقابله با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى و انزواى آنست.  حل مسئله ملى و مبارزه براى رفع ستم ملى مشروع تر از مشروع است. موضع کمونيستى در قبال مسئله ملى مبتنى بر پايان دادن فورى به مشقات تاريخى مردم٬ پايان دادن به جنگ و قتل عام و سياست جنايتکارانه مجازات جمعى و تحريم اقتصادى٬ شروع مذاکرات و برسميت شناسى و تشکيل فورى دولت مستقل و متساوى الحقوق فلسطينى٬ پايان دادن به اشغال و حل عادلانه سوالات مورد مناقشه است که جزئيات آن در قطعنامه حزب به تفصيل بيان شده اند.

۵- براى کمونيسم کارگرى دفاع از رفع ستم ملى و تلاش سياسى براى حل مسئله ملى ابدا مساوى با دفاع از جنبش ملى و ناسيوناليستى و يا هر جنبشى که به نام اين ستم برپا ميشود و از آن سو استفاده سياسى ميکند نيست. در ايران بعنوان مثال دفاع از حل مسئله کرد برابر با قبول نمايندگان خودگمارده ناسيوناليست و قوم پرست کرد و نشاندن آنها بر تخت "نمايندگى ملت کرد" نيست. يا مبارزه براى رفع ستم ملى در کردستان و هرجاى ديگر اتومات به معنى برسميت شناسى جريانات و فرقه هاى متفرقه قوم پرست بعنوان "پرچمداران مبارزه براى رفع ستم ملى" نيست. اتفاقا ناسيوناليسم و امروز اسلام از حل نشدن اين مسئله عميقا ذينفع است. حل واقعى ستم ملى و يا يک مسئله ملى معين دکان سياسى اينها را ميبندد. به همين اعتبار دفاع از مردم فلسطين و حق آنها براى داشتن دولت مستقل و پايان يافتن مشقات طولانى شان مساوى با برسميت شناسى فتح و حماس بعنوان "نماينده" مردم و طبقه کارگر در فلسطين نيست. اصولا براى کمونيسم کارگرى هيچ رابطه يک به يکى بين دفاع قاطعانه از رفع هر نوع ستم با جنبشهاى ارتجاعى که بنام اين ستم ها در جامعه برپا ميشود وجود ندارد.

ناسيوناليسم و مسئله ملى
موضع ناسيوناليستى در قبال مسئله ملى و نفس ستم ملى يک رنگين کمان است که از فاشيسم و سرکوبگرى و انکار نفس موضوع تا يکجانبه نگرى ضد اسلامى و تزهائى قديمى مانند "جنبش مقاومت مردم" و ناسيوناليسم ضد امپرياليستى را در برميگرد. اين ديدگاهها بدرجات مختلف کارخانه توليد نفرت ملى و باز گذاشتن اين زخم اند که در زرورق هاى مختلف و از موضع ناسيوناليسمهاى مختلف بيان ميشوند. نکته اينست که هيچکدام اينها نهايتا راه حل روشن و بلافصل و استراتژيکى در قبال حل مسئله ملى ندارند.

١- ناسيوناليسم پرو غربى
جنايت اخير دولت اسرائيل در فلسطين يکبار ديگر چهره کريه کمپ ناسيوناليسم پرو غربى را عيان کرد. سياست واقعى اين جريان سياست بوش و اولمرت و باراک است. سياستى فاشيستى و ضد عرب و پرو اسرائيلى. موضع اينها وارونه سياست ناسيوناليستها و اسلاميون کمپ مقابل است. صورت مسئله براى اينها جدال بين "يهوديان و اعراب" است. دراين ميان باستان شناسان جديد پيدا شدند که گوئى مشاور و کاتب خود موسى بودند و بر اين نکته اصرار دارند که اين سرزمين از اول متعلق به "يهوديان" بوده است. اين نوع تلاشها را٬ آنهم در دنيائى که همواره دستخوش تغيير است و در هر دوره براساس توافقات جديد بين المللى زندگى ميکند٬ تنها ميتوان مضحک ناميد. اما بجاى شريک شدن در باستان شناسى اين حضرات و دنبال نخود سياه رفتن بايد هدف سياسى اين نوع تبئين ها را بيرون کشيد. هدف سياسى روشنى دراين نوع تبئين ها دنبال ميشود: اول٬ اسرائيل سرزمين فلسطينى ها را اشغال نکرده است بلکه مسئله برعکس است. لذا ميتوان اينطور اعلام کرد که دادن چند درصد زمين به فلسطينى ها نوعى "انساندوستى" هم هست! يا در شکل افراطى آن کشتار فلسطينى ها را "دفاع مشروع" يکى از امنيت "سرزمين خود" القا ميکند. اينها اما شايد بدرد سياست ماليخوليائى و منافع حقير بخورد اما با شعور متوسط دنياى امروز عميقا بيگانه است. همه و از جمله مردم در فلسطين و اسرائيل ميدانند که قرار نيست حل اين مسئله با نابودى يکى تمام شود و افراطى ترين جناح ها هم٬ عليرغم اينکه چه در مخيله شان ميگذرد٬ يک همزيستى پايدار را آرمانى تلقى ميکنند. اين نوع تلاش باستان شناسانه پرو اسرائيلى شباهت زيادى دارد به تلاشهاى ديگر ناسيوناليسم ايرانى در کشف کتيبه هاى هخامنشى و ادعاهاى مترتب بر آن در جدالهاى سياسى. اين قبيل "استدلالها" که تلاش ناموفقى براى رنگ کردن تاريخ بنا به منغعت روز دارند٬ در خود فاقد ارزش و بحث اند.

واقعيت اينست که مسئله سياسى است. مسئله واقعى تلاشى است که بتوان با آن جنايت و کشتار جمعى مردم غير نظامى در غزه را توجيه کرد. جنايتى که امروز حتى بخشهائى از بورژوازى اذعان ميکنند برنامه ريزى شده بوده و حتى با قوانين خودشان عمليات "سرب مذاب" اسرائيل بى تناسب است و يک جنايت جنگى محسوب ميشود. بنابراين موضع فاشيستى عريان در دفاع از دولت اسرائيل و اعمالش ناچار است دروغ بگويد٬ اتهام بزند٬ و مردم شريف دنيا و از جمله اسرائيل را که خواهان پايان دادن به کشتار فورى مردم بيگناه و گرسنه در فلسطين است به "طرفدارى از حماس و جمهورى اسلامى" منتسب کند! اين چيزى جز شيادى سياسى نيست. از نظر اينها دنيا همانطور تعريف ميشود که جناب بوش گفت: يا ترويست ايد يا در کمپ ما عليه ترور! اگر طرفدار جنايت شارون و اولمرت نباشيد لابد طرفدار حماس ايد! اگر از مردم فلسطين دفاع کنيد لابد طرفدار حماس ايد! چون در معادله اينها مردم فلسطين مساوى است با حماس و مردم اسرائيل مساوى است با دولت اسرائيل! معلوم نيست خود آنها چرا مساوى نيستند با جمهورى اسلامى؟ برخى بحدى رسما فاشيست اند که شعارشان اينست که "بزن اسرائيل٬ هرچه بيشتر بهتر٬ دارى خوب ميزنى"! اينها اولمرت ها و باراک هاى ايرانند. پشت سکه احمدى نژاد اند که خواهان حذف اسرائيل است. اينها خواهان حذف فلسطين اند و روى کشتار زنان و کودکان فلسطينى بيمار و گرسنه و زخمى و ويرانى زندگى شان هلهله ميکنند! هر دو فاشيست اند و هر دو به هم سرويس سياسى ميدهند. اين چکمه پوشان آريائى سياست و جنايات شان در کردستان ايران معرفه و ثبت است.

دو سياست و نگرش ارتجاعى همواره دراينگونه مسائل خودنمائى ميکند که کمونيستها و کمپ بشريت آزاديخواه بايد با وسواس در قبال آن هوشيار باشد. اساس اين دو سياست اينست که رابطه يک به يکى بين دولتها و مردم برقرار ميکند. از يکسو مخالفت با دولت اسرائيل و جناياتش را به يک آنتى سميتيسم و ضد يهوديگرى فاشيستى ارتقا ميدهد و عملا عين حماس و جمهورى اسلامى فکر ميکند٬ و از طرف ديگر دفاع از مردم فلسطين را به دفاع از حماس و "جنبش مقاومت" اى که حماس در راس آنست و شعارهائى مانند "ما همه حزب الله هستيم" و غيره تبديل ميکند. اين دو نگرش از نظر کمونيسم طبقه کارگر ديدگاههائى ارتجاعى با سياستى ارتجاعى و شريک مستقيم و غير مستقيم در کنار نيروهاى ارتجاعى درگير است. ايندو سياست ربطى به منافع مردمى که از هر سو قربانى اين تروريسم و خشونت لجام گسيخته اند ندارد. اين سياستها عميقا عليه آرمانهاى طبقه کارگر و صلح طلبى مردم جهان و منطقه و دو کشور اسرائيل و فلسطين است. نقطه عزيمت موضع کمونيستى بدوا تفکيک روشن از اين سياستها است.

٢- جناح چپ ناسيوناليسم پرو غربى
جناح چپ اين فاشيسم دولتى در کشورهاى غربى هم همين موضع را دارد. آنها اگرچه دلشان با کشتار مردم در فلسطين نيست اما از اتخاذ يک موضع حتى نيمچه آزاديخواهانه و اومانيستى در قبال اين مسئله عاجزند. بعنوان مثال ميتوان از مواضع جريانات روشنفکرى و بعضا دولتى و غير دولتى در کشور آلمان نام برد. اينها عمدتا هر نوع مخالفت با سياستهاى دولت اسرائيل را بدليل بدهى تاريخى شان به اعمال شنيع نازيسم "آنتى سميتيسم" مينامند و همواره محافظه کارترين موضع و يا پرو- اسرائيلى ترين موضع را دارند. نقطه عزميت اين سياست اينست که جنايات هولناک نازيستها را وسيله اى براى توجيه جنايات مشابه دولت اسرائيل در فلسطين ميکنند.

از موارد ديگر موضع جناح چپ ناسيوناليسم پرو غربى بايد به سياستهاى مواج "حزب کمونيست کارگرى" اشاره کرد. موضع رسمى اخير اين جريان اگرچه جنايت در غزه را محکوم ميکند و خواهان توقف آن و تشکيل دولت فلسطينى است اما پايه تحليلى آن اينجا و آنجا لنگ ميزند و استعداد اينرا دارد که به اين سو و آنسو پرتاب شود. بنيان اين نوع موضعگيرى همراهى پوپوليستى با فضاى ناسيوناليستى و نگرش صرفا ضد رژيمى است. اينها بخيال خودشان خيلى سياسى اند و سعى ميکنند مواضع شان را براساس روحيات و تمايلات بخشى از مردم و همراه با موج بگيرند. مثلا مردم در ايران بدرست دل خوشى از کمکهاى بيدريغ رژيم اسلامى به حماس و حزب الله ندارند. بارها در اجتماعات و اعتراضات دانشجويان و اقشار ميانى ناراضى شعار ناسيوناليستى "فلسطين را رها کن٬ فکرى بحال ما کن" را سر داده اند. اين تازه بيان نرم آنست. بيان تند آن همان شعارهاى فاشيستى ضد فلسطينى و ضد عرب است. "هر رهگذری در ایران خواهد گفت حقشان است بگذار اسرائیل تا میتواند بکشد". (از مطلب عليرضا گلزارى) اين نوع روحيه در جامعه٬ که البته شاخص کل جامعه  ايران نيست٬ باعث ميشود که آقاى حميد تقوائى در سمينار کانادا اينگونه موضع بگيرند که ما چون ضد جمهورى اسلامى هستيم و چون هر موضع مان بايد به استراتژى قدرت سياسى خدمت کند و مرزمان با رژيم مخدوش نشود دليلى ندارد مواضع راديکال و ضد اسرائيل بگيريم. آنها که اينکار را ميکنند جنگ مواضع راديکل شان را تهيه ميکنند. شما بايد بگوئى که جمهورى اسلامى سالوس و خيانتکار تو به اندازه اسرائيل مجرمى تا مردم ايران خوششان بيايد. موضع سنتى عليه اسرائيل و آمريکا اينجا معنى ندارد! اومانيستى است! (نقل تقريبا دقيق به مضمون) ايشان اين سياست را در مقابل کسانى ميگويد که با شعار "مرگ بر اسرائيل" به خيابان ميروند. انگار دنيا صحنه دو شعار "مرگ بر اسرائيل" و "مرگ بر جمهورى اسلامى" است! اين مترسکى که ايشان ميکوبندش تا "سياسى و راديکال" بيرون بيايند پوششى براى يک اپورتونيسم سياسى و راست روى است. چرا؟ روشن است کسى که ميگويد "مرگ بر اسرائيل" – که اين را البته حماس و جنبش اسلامى ميگويد- جامعه موضعش را رژيمى ميداند. اما يکجانبه نگرى موضع سياسى تحت عنوان "مرزبندى با مواضع سنتى چپ" به بهانه مخالفت ناسيوناليستى مردم با جمهورى اسلامى هم يک موضع سياسى شناخته شده ناسيوناليسم پروغربى است. فوقش شما جناح چپ آن ميشويد. اين سيستم نظرى و سياسى در مورد تحريم٬ در مورد جنگ٬ در مورد مبارزه با مذهب٬ در مورد حتى اعتراض به جنايت در فلسطين همواره اين استعداد را از خود بروز داده است و برايش مهم نيست که تنش به تن کدام نيروها ميخورد. اين موضعى ناسيوناليستى و تسليم به روحيات ناسيوناليستى تحت عنوان "موضع سياسى ضد جمهورى اسلامى" است. موضع مجاهد هم البته هست. موضعى کمونيستى و انسانى و آزاديخواهانه و سياسى نيست. با هيچکدام از مواضع تيز سياسى و مکتوب منصور حکمت و حزب کمونيست کارگرى قديم عليه جنايت در فلسطين سر سوزنى خوانائى ندارد. (به دو اطلاعيه حزب نوشته منصور حکمت در حمله شارون به فلسطين توجه کنيد)

٣- ناسيوناليسم ضد امپرياليستى
اشکال مختلف اين ديدگاه را در طيف جريانات جنبش ملى اسلامى ميتوان ديد. اگر روشنفکران و بخشى از چپ سابق تازه دمکرات شده غربى در آلمان و اروپا کنار اسرائيل قرار ميگيرد تا بدهى تاريخى "ملى" اش را به جنايات نازيسم بدهد٬ در قطب مقابل موضع چپ ضد يانکى مخالفت با جنگ و کشتار مردم در فلسطين و لبنان و عراق و افغانستان و ايران٬ بدفاع مستقيم و غير مستقيم از حماس و حزب الله و صدام و طالبان و احمدى نژاد منجر ميشود. براى اينها هر نيروى مرتجعى که در مقابل دولتهاى بزرگ و قدرتمند تر مى ايستد نيروهاى "جنبش مقاومت ضد امپرياليستى" هستند! از سازمانهاى چپ آلمان تا اس دبليو پى در بريتانيا و چپ سوئد و ديگر کشورهاى اروپائى عمدتا بنيادهاى فکرى و سياسى شان همين است. اينها مثلا محصولات اسرائيل را نميخرند٬ بعضا شيشه هاى مک دانالد را ميشکنند٬ با اتحاد اروپا مخالف اند٬ عليه جهانى شدن هستند٬ و طيفى از مواضع ناسيوناليستى و پروتکشنيستى دارند. در مورد بحرانهاى سياسى مشخص مواضع شان همين است. اينها فقط اسرائيل را ميبيند و حماس را بعنوان گوشه اى از جنبش اسلام سياسى و معادلات سياسى منطقه نميبينند و چک سفيد "جنبش مقاومت خلق فلسطين" را تقديمش ميکنند٬ به متحد اعلام نشده جمهورى اسلامى تبديل ميشود. حتى اگر بعضا مواضع روشنى عليه رژيم اسلامى دارند. پيف پيف ميکنند که ميدانيم که حماس ارتجاعى است٬ ميدانيم که حزب الله ارتجاعى است٬ اما به هر حال در فقدان چپ "رهبر جنبش مقاومت فلسطين" عليه اشغالگرى است. در اروپا "دماغشان را ميگيرند و به سوسيال دمکراتها راى ميدهند"!

کمونيسم کارگرى در قبال اين مواضع ناسيوناليستى و پوپوليستى و آنتى امپرياليستى موضع روشن و قاطعى دارد. بدوا بايد خود مقوله "جنبش مقاومت" را مختصرا بررسى کرد.  

"جنبش مقاومت"
پوپوليسم و چپ ناسيوناليست و آنتى امپرياليست و امروز اسلام زده٬ همواره راجع به "جنبش مقاومت" حرف زده است. نفس اين مقوله براى ناسيوناليسم چپ چيزى در قلمرو اصول و قابل پشتيبانى بيقيد و شرط است. مهم نيست که چه کسى٬ کدام نيروى ارتجاعى يا سوپر ارتجاعى و يا بقول خودشان "ملى و دمکرات" و يا چپ در راس اين جنبش است و يا هر نيروئى چه رابطه نزديک و دورى با يکى از نيروهاى درگير در "جنبش مقاومت" دارد. نفس "جنبش مقاومت" قابل دفاع است حتى اگر مرتجع ترين نيروها در راس آن باشند. مثلا اگر امپرياليسم افعانستان و عراق را اشغال کرده است٬ از صداميون تا مقتدى صدر و طالبانها و ديگران و يا در فلسطين حماس جزو نيروهاى "جنبش مقاومت" اند. حتى وقتى اسلاميها سفره شان را از حاميان چپ و استالينيست و پرو سويت و مائويست و تازه دمکرات امروز جدا ميکنند٬ وقتى رسما اسمشان را "جنبش مقاومت اسلامى" ميگذارند٬ عده اى ميگويند: خوب چپ نيست٬ حضور ندارد٬ معلوم است نصرالله و مقتدى صدر و هنيه "رهبر مقاومت" ميشوند! عمدتا صريحا و بعضا تلويحا – و با يک پيف پيف "البته اينها ارتجاعى اند"- يا ازاين نيروها دفاع ميکنند و بعنوان متحدين رسمى شان ظاهر ميشوند و يا با ديده مثبت و غير انتقادى به آن برخورد ميکنند.

اما نفس مقوله "جنبش مقاومت" يک ترمينولوژى ناسيوناليستى است. سابقه تاريخى آن به جنبشهاى ضد استعمارى و استقلال خواهى و پروسه شکل دادن به دولت – ملت برميگردد. حتى جبهه ها و جنبش آنتى فاشيسم که مواردى از آن را در تاريخ اروپا داشته ايم با اين مقوله يکى نيستند. اين مقوله تدريجا وارد سنت سوسياليسم خلقى جهان سومى و مشى چريکى شد و تماما بر يک تبئين سياسى ناسيوناليستى از جامعه و جدال طبقاتى و مسائل مشخص ملى مبتنى است. يعنى در دنياى سرمايه دارى و در جامعه طبقاتى٬ "جنبش مقاومت" به هر تلاش در هر منطقه و کشورى که در آن يک ستم ملى وجود دارد و قائل شدن به اتحاد صفوف دو طبقه متخاصم و وحدت جنبشهاى آن براى رفع مسئله و ستم مورد نظر اطلاق شده است. اين موضع کمونيسم طبقه کارگر نبوده و نميتواند باشد.

چپ ناسيوناليست در برخورد به مقوله "جنبش مقاومت" مواضع مختلفى دارد اما مفروضات سياسى و تئوريک يکسانى دارد. کمونيسم کارگرى با همين مفروضات مخالف است. اول٬ سمپاتى بحق با مردم تحت ستم را با جنبشى ناسيوناليستى اى که بنام آن بپا شده است يکى ميداند و لذا نفس "جنبش مقاومت" برايش مقوله اى معتبر و در قلمرو اصول است. دوم٬ ممکن است با نيروى معينى- اينجا مثلا حماس- مشکل "ايدئولوژيک" داشته باشد٬ اما باز "جنبش مقاومت" را برسميت ميشناسد که "متاسفانه" حماس يا حزب الله يا مقتدا صدر در راس آنست. اما به هر حال "جنبش مقاومت" است! امروز که ديگر با لطف عقايد منحط پست مدرنيستى جوامع "کثيرالمله" است و اساسا "ملت و قوم" نقطه شروع دمکراسى است و به اين اعتبار جنبشهاى قومى و ملى جزو جناح چپ جامعه و حتى جزو "متحدين طبقه کارگر" اند. يک برخورد "چپ" تر اينست که "جنبش مقاومت" را تنها در صورتى برسميت ميشناسد که در راس آن يک نيروى انقلابى و يا دستکم ملى و ناسيوناليستى وجود داشته باشد. چون مطالبه حل مسئله ملى را در جدول سياسى اش در چهارچوب مطالبات دمکراتيک دسته بندى کرده و طبق متدولوژى اين چپ حل اين مسئله را به بورژوازى واگذار کرده است. يک موضع افراطى "چپ" و البته غير سياسى و پرت ديگر اينست که به بهانه مخالفت با کليه نيروهاى مرتجع درگير در "جنبش مقاومت" خود صورت مسئله را انکار ميکند و يا از دستور خود خارج ميکند. يعنى وجود ستم ملى و يک مسئله ملى واقعى را بعنوان يک مسئله سياسى و نياز فورى راه حل سياسى براى رفع آنرا کنار ميگذارد! يعنى داشتن سياست مشخص در قبال معضل مشخص را فداى "خلوص نظرى و ايدئولوژيک" ميکند. اين ديدگاهها که اساسا يک منشا فکرى و سياسى و تئوريک دارند در مواضع جنبش ملى اسلامى و ناسيوناليسم ضد امپرياليستى همواره و بدرجات مختلف حاضرند.

کمونيسم کارگرى و مسئله ملى
کمونيسم کارگرى بدهى خاصى به ترمينولوژى ناسيوناليستى "جنبش مقاومت" و روايات متفرقه از آن ندارد. هيچ دليلى وجود ندارد که کمونيستها زير چتر مقولات و فورمولبنديهاى سنت ناسيوناليستى به مسئله ملى برخورد کنند. اگر معضلى امروز در دنياى سرمايه دارى هنوز موجود است٬ مستقل از اينکه ريشه تاريخى و سابقه آن به چه زمانى برميگردد٬ اعم از مسئله ملى و يا هر مطالبه ديگر و يا قوانين مذهبى و غيره٬ لابد در سرمايه دارى امروز بازتوليد ميشود و به منفعت عده اى خدمت ميکنند و به همين اعتبار بايد توسط برنامه کمونيستى براى آزادى جامعه و رفع هر نوع ستم و تبعيض پاسخ روشن بگيرد. اين يک رکن برابرى طلبى و انترناسيوناليسم طبقه کارگر و تلاش براى اتحاد صفوف طبقه کارگر در مقياس کشورى و منطقه اى و جهانى است. کمونيسم راسا براى حل ستم ملى و هر مسئله ملى مشخص سياست و تاکتيک و استراتژى روشن خود را دارد. يادآورى يک جنبه اينجا ضرورى است:

در ايران ما با مسئله ملى کرد روبرو هستيم. مسئله کرد بعد از مسئله فلسطين از معرفه ترين مسائل ملى خاورميانه است. چپ ايران نيز متاثر از ديدگاههاى مسلط جهانى با همين ديدگاهها و مواضع همواره روبرو بوده است. در کردستان ايران و بدنبال قيام ۵٧ ترم "جنبش مقاومت خلق کرد" وارد ادبيات چپ و کومله شد. اين چيزى جز فشار سياسى و تاريخى جنبش ناسيوناليستى در منطقه نبود. بعد از دوره اى اين عنوان به "جنبش انقلابى خلق کرد" تغيير يافت که نشان درجه اى از مرزبندى سياسى با نيروهائى چون حزب دمکرات بود. همينجا بايد اشاره کرد که اصرار حزب دمکرات به "انقلابى" خواندنش و يک پاى "جنبش مقاومت" بودن متکى براين مفروضات ناسيوناليستى و براى هضم کردن کمونيسم در "جنبش همگانى ملى" بود. اما همين عنوان جديد و عنوانهاى ديگرى مانند "جنبش کردستان" و غيره تدريجا در ادبيات کمونيستى کارگرى نقد و تدقيق شدند. جامعه طبقاتى کردستان و عروج طبقه کارگر اجتماعا اين مقولات را نقد کرده بود. افق سياسى و اجتماعى دو طبقه متخاصم در هر گوشه دنياى سرمايه دارى امروز جنبشها و احزاب و نيروهاى خود را بيرون ميدهد. ناسيوناليسم و کمونيسم بعنوان جنبشهاى سياسى٬ هر دو٬ براى يک مسئله واقعى و سياسى و ابژکتيو مانند مسئله ملى پاسخ سياسى و برنامه سياسى دارند. اگر کل داستان جنبش ناسيوناليستى٬ و امروز اسلامى هم٬ زنده نگهداشتن "جنبش مقاومت" و ازاين مجرا کسب مشروعيت سياسى جنبشى است٬ براى کمونيسم مطلقا ضرورتى وجود ندارد تعريف ويژه اى و "چپى" از "جنبش مقاومت" بدهد. مقابله با ستم ملى به معنى قبول و برسميت شناسى سياسى و حل شدن در جنبش ملى و ناسيوناليستى نيست.  

از نظر عملى و سياسى٬ کمونيسم بايد يک نيروى درگير و فعال و با برنامه براى حل مسئله ملى٬ هرجا که وجود دارد٬ باشد. دلائل اين امر روشن اند: اول٬ خصلت برابرى طلبى کمونيستى و پايان دادن فورى به هر نوع ستم و تبعيض و اينجا رفع فورى ستم ملى. دوم٬ نفس وجود مسئله ملى که منشا تفرقه و ايجاد نفرت و شکاف در صفوف طبقه کارگر در مقياس يک کشور و چند کشور است. انترناسيوناليسم طبقه کارگر و سياست و استراتژى کمونيستى حکم ميکند که موضوع را کاملا سياسى ببيند و با ارائه راه حل سياسى و تلاش براى حل موضوع٬ راه بسط و انکشاف مبارزه طبقاتى را هموار کند. سياستى که از سر مخالفت با نيروهاى ارتجاعى در يک جدال سرکوب و ستم بر مردمى و تبعات سياسى و اجتماعى آنرا نميبيند٬ و همينطور سياستى که صورت مسئله ناسيوناليسم و جريانات ارتجاعى را به بهانه وجود عينى ستم ميپذيرد٬ هردو بقاياى ناسيوناليسم چپ اند و ربطى به کمونيسم طبقه کارگر ندارند. پاسخ کمونيسم به ستم ملى رفع ستم ملى است. پاسخ کمونيسم به مسئله ملى مشخص حل مسئله ملى از طريق برسميت شناسى تشکيل دولت مستقل است. در هر مورد مشخص و بنا به پيشينه و وضعيت تاريخى و منطقه اى اين راه حل تفاوتهائى دارد. اما بنياد آن يکى است. در ايران برنامه ما سياست روشنى براى حل مسئله کرد دارد. در فلسطين قطعنامه و سياست حزب پيشروترين و انسانى ترين راه حل مسئله فلسطين است. سياست ما در عين حال که قاطعانه عليه جنايت و سرکوب و اشغالگرى دولت اسرائيل است٬ همزمان راه حل خود را به آوانس دادن به نيروهاى مرتجع و يا فورمولاسيونهاى ناسيوناليسم چپ و آنتى امپرياليست گره نميزند.  

جنايت در فلسطين بايد فورا متوقف شود و مسببين آن در يک دادگاه بين المللى محاکمه شوند. مسئله فلسطين بايد فورا حل شود. حل مسئله فلسطين کوتاه ترين راه انزواى تروريسم اسلامى و دولتى است. جنايت در فلسطين قلب بشريت آزاديخواه در جهان را فشرد و ريختن اشکها و سردادن فريادهاى زيادى در همبستگى با مردم محروم و گرسنه و بيدفاع فلسطين را موجب شد. درعين حال اين واقعه بار ديگر به شفاف تر کردن گرايشات و نيروهاى سياسى و موضع کمونيسم طبقه کارگر کمک کرد. *